هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

هلیا آوای زندگی

بدون عنوان

یازده ماهگیت مبارک خوشکل مامانی مامانی دیروز تا حالا میگی اَگَ منم بهت میگم اَگَ دندونات در میومد منو گاز می گرفتی بازم میگی اَگَ اَگَ اَگَ فکر کنم نقشه واسم داری خدا به دادم  برسه ...
3 شهريور 1390

بدون عنوان

سلام خانوم خوشکله دخمل بابایی حالا بابایی رو بیشتر از من دوست داری درست شنیده بودم می گقتی بابایی پس من چی؟سعی کن همین روزها مامان رو صدا بزنی زیاد فاصله نیفته وگر نه خیلی بهم بر میخورههههههههههههههها  
26 مرداد 1390

بدون عنوان

سلام مامانی امروز صبح که از خواب بیدار شدی خیلی غمگین  می گفتی نَنَ و گریه می کردی الهی قربونت برم مامانی یه چیزیم شبیه بابا می گفتی خوب مشخص نبود حالا ببینم خوب متوجه شدم یا نه دختر ناز نازی مامانی  
19 مرداد 1390

بدون عنوان

ده ماهگیت مبارک ناز نازی مامانی می دونی مامانی امروز ده ماهگیتو با هم جشن گرفتیم من میگفتم ده ماهگیت مبارک تو دست میزدی و لل می کردی اللهی قربونت برم حسابی خودتو اماده کرده بودی واسه امروز   ...
5 مرداد 1390

بدون عنوان

سلام مامانی خوبی؟ این روزهها خیلی لثه هات درد داره خیلی گریه می کنی الهی من قربونت برم اصلا غذا نمی خوری یه کم لاغر شدی من بهت گفتم که دندون نمیخوای خودم یه دست دندون خوب واست می خرم گوش نمیدی که    
20 تير 1390

بدون عنوان

صدای امدنت اون شب تا صبح از ذوق خوابم نبرد صبح ساعت 5 با بابایی بلند شدیم رفتیم بیمارستان ساعت 5/8 دکتر اومد بابایی وخاله فاطمه منو راهی زایشگاه کردند فقط اشک میریختم  تا دکترو دیدم بغضم ترکید بلند گریه میکردم تمام پرستارها جمع شدند که چه اتفاقی افتاده دلداریم میدادند منم بهشون میگفتم دعا کنید بچم سالم به دنیا بیا دکتر باهام خیلی حرف زد ارومم کرد در حالی که بیهوش کننده رو زد زیر لب گفتم السلام علیک یا امام رضا خودمو رسوندم پا پنجره فولاد تو رو سپردم به امام رضا دیگه هیچی نفهمیدم . یه صداههایی به گوشم میرسید متوجه نمی شدم بیشتر دقت کردم خیلی مبهم بود چشمو باز کردم خیلی تار میدیدم چشامو بستم با خودم گفتم یعنی نینی به...
9 تير 1390

بدون عنوان

سلام مامانی امروز نه ماهه شدی دخمل نازم نه ماهگیت مبارک شاه توت مامانی می دونی چیز تازه  چی یاد گرفتی تا دیروز موقعه ای که اشاره می کردم گربه اونجاست به انگشتم نگاه می کردی ولی امروز راست انگشتمو نگاه می کردی تا به گربه برسی   ...
3 تير 1390

بدون عنوان

سلام دخمل نازم خوبی؟ امروز صبح من خواب بودم تو با اون دستای کوچولوت  می کشیدی رو صورتم و برای اولین بار می گفتی د د بلند شدم بغلت کردم و محکم بوست کردم الهی من قربون دخمل نازم برم که منو از خواب بیدار میکنه ...
29 خرداد 1390