هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

هلیا آوای زندگی

بدون عنوان

1390/4/9 12:16
نویسنده : مامان هلیا
133 بازدید
اشتراک گذاری

صدای امدنت

اون شب تا صبح از ذوق خوابم نبرد صبح ساعت 5 با بابایی بلند شدیم رفتیم بیمارستان ساعت 5/8 دکتر اومد بابایی وخاله فاطمه منو راهی زایشگاه کردند فقط اشک میریختم  تا دکترو دیدم بغضم ترکید بلند گریه میکردم تمام پرستارها جمع شدند که چه اتفاقی افتاده دلداریم میدادند منم بهشون میگفتم دعا کنید بچم سالم به دنیا بیا دکتر باهام خیلی حرف زد ارومم کرد در حالی که بیهوش کننده رو زد زیر لب گفتم السلام علیک یا امام رضا خودمو رسوندم پا پنجره فولاد تو رو سپردم به امام رضا دیگه هیچی نفهمیدم .

یه صداههایی به گوشم میرسید متوجه نمی شدم بیشتر دقت کردم خیلی مبهم بود چشمو باز کردم خیلی تار میدیدم چشامو بستم با خودم گفتم یعنی نینی به دنیا اومد بیشتر دقت کردم دیدم جا بخیه ها داره میسوزه تو عالم بیهوشی سعی کردم زودتر به هوش بیام خیلی تکون میخوردم وناله میکردم تا یکی متوجه من بشه یک دفعه صدایی به گوشم رسید که به هوش اومدی؟ پرسیدم نینیم سالمه گفت اره خیلی خوب بود صدا کرد که این خانم به هوش اومده اونو ببرید  هنوز خوب خوب به هوش نبودم منو رو تخت گذاشتنو بردند دم در زایشگاه ننی بابایی و خاله فاطمه وطیبه منتظر بودند منو راهی بخش کردند بعد از یک ربع خاله فاطمه تو رو اورد باور نکردنی بود میخواستم بگیرمت تو بغل فشارت بدم ولی نمی تونستم تکون بخورم ننی گفت به بچه شیر بده گرسنست 

شروع کردی به شیر خوردن  انگار خیلی گرسنت شده بود من عجله داشتم زودتر بخوری تو هم ول کن نبودی موقعه ای که سیر شدی فقط نگات میکردم وخدا رو شکر میکردم که سالمی  یکم که بهتر شدم گرفتمت تو بغل و بوست میکردم  یه حس خیلی قشنگی داشتم بعد از 2 ساعت حالم خوب خوب شد تو اتاق بغلم بودی نازت می کردم باهات حرف میزدم  همه هم اتاقیام تعجب کرده بودن اونا حتی نمیتونستن تکون بخورند من از ذوق تو درد نداشتم خاله فاطمه میگفت بده بزارمش تو سبد مخصوص خودش من نمیدادم تو بغلت گرفتمو خوابیدم خاله فاطمه نگران بود از تخت بیوفتی ولی من محکم بغلت گرفته بودم

مسافر کوچولو من انشاءالله که مامانی همیشه سالم باشی خوشحال و شاد و عاقبت بخیر

با امدنت امید به زندگی من و بابایی اومد تو شدی موسیقی زندگی من و بابایی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)