بعد از ۳ سال و نیم تاخیر
سلام عزیزم،زندگی انقدر منو درگیر خودش کرد که اصلا نتونستم حتی به وبلاگت سر بزنم.از اینکه بزرگ شدی سلامت وسر حال هستی خوشحالم و خدا رو بخاطر همه چیز سپاسگذارم
نویسنده :
مامان هلیا
13:50
بدون عنوان
بدون عنوان
دخترم وقتي دلتنگ مي شوم، وقتي تنها مي شوم و احساس تنهايي مي كنم وقتي بغض گلويم را مي گيره در حين دست و پا زدن در حين دويدن و به جايي نرسيدن وقتي تو بن بست كوچه پس كوچه هاي زندگي گم مي شوم تنها چيزي كه ارومم مي كنه تپش قلب مهربانت هست تنها جرقه اي كه در سياهي زندگي مي درخشد كه راهم را پيدا كنم روشنايي چشمان نازت هست تنها بهانه زندگي تولدت مبارك ...
اولين تجربه
امروز اولين روزي بود كه با كلاس وبچه ها بودن را تجربه مي كردي اول مربي گفت هليا كوچولوه فكر نكنم سر كلاس بشينه ولي تو خيلي با ادب و مظلوم نشستي و نگاه مي كردي منم بدون اينكه متوجه بشي نگاه مي كردم بعد كم كم با كلاس اشنا شدي اون حالت مظلومانه ات حالت عادي به خود گرفت و مشغول نقاشي كردن شدي اولين چيزي كه سر كلاس بهت اموزش دادن شكل دايره و بيضي ،مستطيل بود يك ساعت اول بدون اينكه متوجه بشي هواتو داشتم بعد كه خيالم راحت شد رفتم خونه دلم واست يه ذره شده بود لحظه شماري مي كردم بيام دنبالت،كلاس كه تموم شد منو كه ديدي با ذوق پريدي تو دلم ،از دلتنگي دست كمي از من نداشتي عروسكم &nb...
عكس
بدون عنوان
تو ؤ من ا =تو برو من اينجا مي مونم بابا من فو = بابا من كجاست من نم نه = من نمي خورم من نم چي =من چي بخورم موقعه اي كه گرسنه ميشي مياي ميگي مامان دلتو فشار ميدي بعد دست به استخون پات ميزاري = يعني دلم خاليه استخونام در اومده يه چيزي بده بخورم
بدون عنوان
چندتا عكس در ادامه مطلب ...