هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

هلیا آوای زندگی

مسافرت به شمال

1391/1/4 5:33
نویسنده : مامان هلیا
375 بازدید
اشتراک گذاری

ماماني براي اولين بار رفتي خونه مامان جون

رفتي كه ببيني بابايي دوران كودكيشو همبازياشو ،خاطرات شيرين و تلخشو

 

 كجا گذاشت و اومد كه پيش مامان بمونه،مامان و هليا بشه همه كسش تو غربت

 و جا همه اونا رو پر كنه

 يه كم دير بردمت بخاطر اينكه كوچولو بودي مي ترسيدم مريض بشي

گذاشتم يه كم جون بگيري  و بزرگ بشي

 

بتوني بدويي دنبال مرغابيا و غازا بدويي تو اون سرسبزيها و چمنها،ذوق كني و

 بخندي و با پسر عمه ها و دختر عمه ها بازي كني بابايي بشينه تو رو

 نگاه كنه و كيف كنه كه به ارزوش رسيده اخه بابايي چند

سال قبل از اومدن تو مي گفت دوست دارم يه دخمل داشته باشم

 تو باغمون بدو منم بدوم دنبالش و با هم بازي كنيم

 اومدي كه دوباره خاطرات بچگي بابايي رو زنده كني كه بابايي يه انرژي

بعد سالها سختي بگيره و بر

گرده،برگرده با كلي آرزو واسه دخمل گلش

لب دريا

ماماني كلي بازي مي كردي بخصوص اب بازي دريا مي دوييد تو رو در اغوش

بگيره انگار دلش واست تنگ شده بود تو هم مي دوييدي طرفشو ذوق مي

كردي منم مي ترسيدم ميومدم بگيرمت جيغ مي كشيدي و گريه مي كردي

 گاهي به دريا خيره مي شدي كه هر چي صدات مي زدم انگار نه انگار فكر

كنم داشتي به دريا قول مي دادي كه خيلي زود بياي پيشش و تنهاش نزاري

ماماني هميشه دوست دارم مثل دريا باشي خوبيها رو به طرف خودت و بديها

رو كنار بزني

 دريا مثل زندگي مي مونه گاهي نا ارام گاهي اروم

 هميشه در برابر نا آراميهاي زندگي مقاوم باش كه زود تموم ميشه موقعه

 خوشيها مغرور نشو خودتو گم نكن دل نبند به اون لحظات كه اونم خيلي زود

تموم مي شه

ماماني هميشه واست آرزو مي كنه كه سالم و سلامت و  عاقبت بخيرباشي

كه هيچ چيزبهتر از اين دو نميشه اگه اين دو رو داشته باشي خوشبخت ترينی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

زینب کوچولو
1 مرداد 91 17:43
سلام وبلاگ خوبی دارین نی نی نازی هم دارین به وبلاگ منم سر بزنید خوشحال میشم با تبادل لینک موافقید؟
مامان پورياپهلوون
2 مرداد 91 11:54
نويسنده ي خوبي هستي با تمام وجودت مينويسي دوست دارم هليا جان