چه خبر از هلیا
سلام هلیا جون
این روزها اسمتو یاد گرفتی میگم اسمت چیه ؟سه چهار دفعه پشت
سر هم می گی هِیلا قسمت اخرشو خیلی محکمو بلند میگی
دالی بازی رو یاد گرفتی خیلی قشنگ می گی دا
اینم بگم که هنوز مامانی نمیگی ابرومو بردی ای پدر صلواتی معلومه
که منو اصلاً دوست نداری ولی اینو بدون که من اندازه یه دنیا نه
بیشتر دوستت دارم
مامانی یه دفعه خسته نشی ها هنوز همون دو تا دندونو داری منتظر چی
هستی زود باش دیگه دخمل مامانی
غذا هم هنوز خوب نمی خوری خیلی لاغر شدی خیلی خیلی نگرانتم مامانی
موقعه ای که از خواب بلند می شی کتابتو بر می داری و دنبال خودکارت
میگردی همیشه خودکارت
دستته ولی من نگرانم یه دفعه نیوفتی تو چشت بره اگه ازت بگیرم یه جیغ
محکمی می کشی در
گوشامو می گیرمو د به فرار همه میگن دخترت نویسنده میشه اخه دیروزم
که رفتیم بیرون خودکارت
دستت بود کلی بهت خندیدن حقت بود دلم خنک شد ای بلا