بدون عنوان
صدای بودنت
تا صدایبودنت به گوشم رسید زود خودمو به دکتر رسوندم گفت باید آمپول هپارین رو شروع کنم هر شب تا نه ماه. هر روز استرس داشتم که نکنه از دستت بدم آمپول رو شروع کردم یکی پس از دیگری دستم کبود شده بود پوست دستم سفت شده بود باید خیلی فشار میدادم تا سوزن فرو بره اشکم در میومد اون موقعه به تو فکر میکردم اروم میشدم با خودم می گفتم ارزششو داره.روزها میگذشت و من وتو خوب خوب بودیم تا اینکه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی