هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

هلیا آوای زندگی

بريدن طناب دار

1390/12/22 12:59
نویسنده : مامان هلیا
502 بازدید
اشتراک گذاری

داستان از اينجا شروع شدكه دختر همسايه زنگ زد گفت واسه هليا دلم تنگ شده مي خوام بيام

ببينمش

 چند دقيقه از امدنش نگذشته بود كه صداي فريادي به گوشم رسيد صدا از تو بلوك بودچادرم را رو سرم

انداختم پله ها رو سه در ميان رفتم به پايين كه رسيدم زن همسايه ميزد تو سرش و مي گفت شوهرم

خودشو دار زده

 همسايه روبرويي هم هواي داد و بيداد اومد پايين به گمان اينكه شوهرش داره خودشو دار ميزنه رفتيم

كه نجاتش بديم رفتم داخل ديدم تو اشپز خانه خودشو دار زده با كمك همسايه اومديم بگيرمش كه طناب

از گردنش باز كنه دستم كه به تنش خورد نا خدا گاه دستم كشيده شد تنش خيلي سرد بود حالم

خيلي بد شد به فكر اينكه شايد حالش بد شده باشه همسايه اونو بغل گرفت من طناب را از بالا بريدم

بعد اونو خوابوند روي زمين طناب از گردنش جدا كرد ولي انگار تموم كرده بود همسايه ها تو راه پله جمع

شده بودند من در حالي كه چاقوي بزرگي دستم بود  مي لرزيدم و گريه مي كردم و مي گفتم تموم كرده

همسايه ها منو نگاه مي كردند تعجب كرده بودند كه چه اتفاقي افتاده چاقو رو انداختم  و رفتم بالا هليا

بغل دختر همسايه بوداون صحنه رو مي ديد بردمش خونه ولي گريه مي كرد لباساشو بهم مي داد و

اشاره مي كرد كه بريم بيرون دخترك كنجكاو ، بيرون كه بردمش همه جيغ مي كشيدندو گريه مي كردند

هليا اشاره مي كرد كه چي شده ولي طاقت نداشتم كه هليا اين صحنه ها رو ببينه اومدم خونه  بعد

همسايه ها مي گفتن كه زن همسايه صبح ميره بيرون بعد از ظهر كه بر مي گرده چنين صحنه اي رو 

مي بينه اگه من مي دونستم هيچ وقت حاضر نمي شدم شاهد اين صحنه باشم صحنه خيلي بدي بود

انشاءالله هيچ وقت واسه هيچ كس تكرار نشه

سه روز بعد

امروز تو مراسم شنيدم  علت وقوع حادثه رو پزشك قانوني جنون اني زده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان پورياپهلووون
22 اسفند 90 12:26
گاهي نااميدي وغفلت از ياد خدا مارو به چه جاهايي كه نمي كشونه
مامانی شیما وحدیث
28 فروردین 91 22:07
وای خدا چه صحنه ی دلخراشی بازخوبه طاقت اوردین این کارا ازبی ایمانیه وایشالا که هیچ خونواده ای چنین مصیبتی رو نبینه